۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

بلبل و شاه.....


 
پادشاهی بود، پادشاهی راست راستکی.
تاجی بر سر داشت، مثل همه پادشاهان راست راستکی و درشکه ای سر تا پا از طلا داشت و قصری داشت،
تماشائی و ترسناک ـ همزمان.
دور تا دور قصر، برج و بارو بود.
و در برج و بارومحافظان گوش به فرمان بودند.
همین و بس.
آنجا جز محافظان گوش به فرمان،کسی نبود
چون آنجا کشور پرنده ها بود و پادشاه بر پرنده ها حکومت می کرد.
روزی از روزها، پادشاه بیکار بود، مثل همه پادشاهان راست راستکی که نمی دانند، کار چیست.
از این رو حوصله اش سر رفته بود.
ناگهان، از باغ، آوازی به گوشش رسید، آواز یک بلبل.
پادشاه چنین آوازی در تمام عمرش نشنیده بود.
از شنیدن این آواز کسالتش بر طرف شد، سر حال آمد و فرمان صادر کرد.
فرمان داد که پرنده آوازخوان را احضار کنند.
وقتی پرنده کوچک را دید، نامش را پرسید.
چون پادشاه قدرت تمیز نداشت و نمی توانست میان پرنده ها فرق بگذارد.
بلبل گفت که بلبل است.
پادشاه ـ حیرت زده ـ پرسید:
یک بلبل راست راستکی؟
بلبل که منظور پادشاه را نفهمیده بود، گفت :
البته که راست راستکی!
پادشاه با اخم و تخم پرسید :
یعنی، تو یک پرنده جادوئی نیستی؟
بلبل که اکنون، منظور پادشاه خرافی را فهمیده بود، جواب داد:
نه!
من یک بلبل معمولی ام، مثل همه بلبل ها.
من یک بلبل ساده، معمولی و کوچکم.
پادشاه ـ حیرت زده ـ پرسید :
چطور ممکن است که پرنده معمولی ساده کوچکی آواز به این زیبائی بخواند؟
پرنده کوچک که از جهل شاه شوکه شده بود، گفت :
همه بلبل ها چنین آواز می خوانند و من در این میان، استثنا نیستم.
پادشاه زیر لب گفت :
که اینطور!
پادشاه بیکاره و علاف، که بالاخره چیزی یاد گرفته بود، از جایش برخاست، روی تختش نشست، تاج بر سر گذاشت و به پرنده ساده، معمولی و کوچک فرمان داد :
برو، این آواز را به همه پرنده ها یاد بده!
یک هفته مهلت داری.
پس از یک هفته، همه پرنده ها باید مثل تو آواز بخوانند.
بلبل ساده، معمولی و کوچک که از حماقت پادشاه به حیرت افتاده بود، گفت :
همه پرنده ها نمی توانند مثل بلبل ها بخوانند.
هر پرنده ای آواز خاص خود را می خواند.
پادشاه با اخم و تخم بیشتر گفت که حوصله جر و بحث ندارد، پرنده ها سرسپرده و فرمانبر او هستند و باید بر طبق میل او رفتار و زندگی کنند.و فرمان صادر شده و باید بدون چون و چرا اجرا شود.
بلبل که می خواست پادشاه عقب مانده را قانع کند، دید که او به قفس اشاره می کند و خط و نشان می کشد.
پرنده کوچک شیفته آزادی بود و از زندان بیزار بود.
با شتاب از قصر پادشاه بیرون پرید، تا خود را به پرنده ها برساند و آواز دلخواه پادشاه را یادشان دهد.
مهلت یک هفته ای بزودی به پایان رسید و پادشاه قناری ها را احضار کرد، تا آواز بلبل را برایش بخوانند.
قناری ها آواز بلبل را به اجبار خواندند، ولی با صدای نازک خویش.
چه می توانستند کرد!
قناری ها همیشه با صدائی نازک آواز می خوانند.
پادشاه خوشش نیامد و دستور داد که قناری ها را بگیرند و زندانی کنند.
بعد نوبت به کاکلی ها رسید.
کاکلی ها هم خواندند.
پادشاه عصبانی شد و دستور داد که آنها را هم به زندان باندازند.
بعد نوبت چلچله ها شد.
چلچله ها هم خواندند، ولی با آهنگی سراپا خطا.
پادشاه فرمان داد که آنها را هم بگیرند و زندانی کنند.
بعد، سهره ها آمدند، فاخته ها آمدند، کلاغ ها و جغدها آمدند و خواندند.
پادشاه ـ کلافه و برآشفته ـ گوش هایش را با دو دست گرفته بود و می گفت :
من دیگر نمی توانم تحمل کنم!
پرنده ها اعصابم را خرد کرده اند.
بگوئید بلبل ها بیایند و بخوانند.
آنگاه، بلبل ها آمدند.
دسته دسته آمدند و روی شاخه های درختان، دور تا دور قصر شاه نشستند و خواندند.
با صدائی دلنشین و بلند.
آنسان که آوازشان در سرسرا پیچید و حتی به زیر زمین های قصر نفوذ کرد و بگوش پرنده های گرفتار در بند و زنجیر رسید.
پرنده های اسیر، همه با هم ـ همآوا با بلبلان خوش آوا ـ خواندند.
کاکلی ها با صدای خود خواندند.
قناری ها با صدای نازک خود خواندند.
چلچله ها با آهنگی سراپا خطا خواندند.
فاخته ها کو کو سر دادند و کلاغ ها قار قار کردند و جغدها ـ بغض در گلو ـ حق حق سر دادند.
مثل نهرها که به هم می پیوندند و سیل می شوند، آوازها به هم پیوستند و فریاد شدند.
فریاد پرنده ها ـ بسان توفان ـ قصر را به لرزه در افکند.
محافظان ـ هراس زده ـ از برج ها گریختند، میله زندان ها از هم گسست، قصر فرو پاشید و پادشاه ـ هراسان و پریشان ـ از کشور پرنده ها فرار کرد و تاج و تختش را با خود برد.
آنگاه پرنده ها نظم نوینی پی افکندند.

پینوشت:لازم به ذکر است که این مطلب رو بنده ننوشتم از کس دیگه است از یه انسان آزاده....

۶ نظر:

ani گفت...

عزیزم فقط چند نکته :
1- دانای مطلقی جز خداوند وجود نداره.نتیجه گیری : بالاتر از خواست خدا خواستی نیست و اگه خدا می خواد کسی پادشاه بشه( چه الکی و چه راستکی ) حتما همون اتفاق می افته و تمام حیات در راستای خواست کلی خدا حرکت می کنه .
2-توی داستان تو بلبل بلبله و کلاغ کلاغ اما خودت می دونی که الان کلاغ نقاب بلبل می زنه و کفتار لباس عقاب می پوشه پس نتیجه گیری : خیلی عجله نکن تو قضاوت کردن و شناختن
3- خیلی از زوایای داستان نا مشخصه راوی از کجا داستان رو روایت می کنه : از توی قصر ؟ از بیرون قصر ؟ از بالای قصر ؟ از زیر قصر ؟ از تو لونه پرنده؟ آخه از هر زاویه یه چیزی میشه دید که از زوایای دیگه پنهانه نتیجه گیری : تعادل ، تعادل ، تعادل نه افراط نه تفریط
و کلام آخر الهم وجعل عواقب امورنا خیرا و الهم عجل لولیک الفرج

Maryam Nia گفت...

اینو تو نوشتی!؟
می دونی من رو یاد کی میندازه؟
البته بگم که نوشته تو از اون بهتره
داستانت من رو یاد داستان های صمد بهرنگی انداخت
در عین سادگی پر از آرمانه و پیام
بازم بنویس زری جونی که داری خوب می نویسی

دختر حوا گفت...

به مریم
عزیزترین این داستان من نیست از کس دیگه است اما مهم اینه که خیلی چیزا توشه که من رو بر اون داشت که بذارمش اینجا تا شما هم بخونید

به آنی
دوست خوبم من این رو ننوشتم پس نقد ادبیش گردن نوسینده اش که البته به نظرم اونقدر مطلب زیبا هست که از اشکالات کوچیکش گذشت اینکه راوی ازکجا قصه رو میبینه مهم نیست مهم اینه که تونسته این قصه و نقل کنه مثل شاهنامه
این درسته که همیشه خدا قادر مطلقه اما به خیلی ها قدرت میده تا با همین قدرت آزمایششون کنه
در مسئله شناخت هم هر کس خودش خودش رو به دیگران میشناسونه پس اگر ادمها بخوان هی اعمالشون رو انکار کنن و ما اونها رو به خیر تفسیر کنیم دنیا گلستان میشه اگر قرار بود همه مردم عالم می نشستن و به زعمای فومشون به چشم قدیس نگاه میکردن هیچ انقلابی رخ نمیدادقصه قصه تعادل و تندروی نیست ما ترتبیت شده نسلی هستیم که در مقابل زور قدعلم کردن پس
نمی تونیم حرف زور بشنویم و آروم بگیریم اقا هم روزی که ظهور کنه اولین چیزی که از آزادگان نیا نه فقط مسلمان ها میپرسه این سئواله:آیا در مقابل ظلم جباران زمان سکوت کردید؟که خودشون بهتر این جواب رو میدونن پس باید برای همون الهم عجل لولیک الفرج هم فردا رو سفید باشیم چون اگر اومد وای به حال اونهایی میشه که با سکوتشون مهر تایید بر ظلم ظالمان زدن....
در ضمن همه شاههایی که سرنگون شدن همیشه یه بلبل توی قصرشون آواز خونده.....

ani گفت...

من اصلا نقد ادبی نکردم چون جاش نیست . منظورم اینکه برای تحلیل بعضی از واکنش ها باید اونو زیر میکروسکوپ قوی و خاص بگیری . باید تخصص و دانش و اشراف به اتفاقات به اندازه کافی داشته باشی .نه اینکه فکر کنی داری.
کسانی که در مقابل خاندان پیامبر با اون همه عظمت به راحتی می ایستادند و اونها رو به این وضع فجیع می کشتند تصورشون این بود که دارند کفار و ظالمین رو از بین می برند .
قیام در مقابل ظالم اولین حرکتی که باید هر انسان آزاده ای ( با دین یا بدون دین ) انجام بده و من هم این رو قبول دارم و مطمئن باش یه روزی اگه به طور کامل و شفاف تشخیص دادم جبهه حق کدومه و باطل کدوم اینکارو می کنم . در ضمن یادت باشه هر انسانی باید مطمئن بشه که خودش جزو ظالمین نیست من می گم الان هم معاویه و عمرروعاص و هزارتا علی لعنت الله دیکه هست که چنان آب رو گل آلود می کنند که نشه تشخیص داد وقتی دست رو توی رودخونه می کنی چه اتفاقی برات می افته ؟
داری دست یه غریق رو میگیری یا دست یک کسی رو که داره تورو عمدا می کشه توی آب .
اگه یه انقلاب صورت بگیره بدون آماده شدن زیر ساختهاش همینی میشه که میبینی انتخاب سریع نوع حکومت بدون آماده کردن زیرساختهای بخصوص معنوی و مادی اون از جمله حجاب و غیره فقط دردسرسازه
این نظر منه . وقتی به خیلی از قیام ها نگاه می کنم می بینم یه عده خیلی زیادی با خون خودشون فقط جاده صاف کن یه عده دیگه شدن تا اونا بیان و بعد از گمراهی و انحراف از مسیر اصلی و هدف انقلاب به منافع مادی خودشون برسن .
جهاد اکبر جهاد با نفسه . اگر این در مردم همه مردم انجام بشه مطمئن باش بدون توجه به نوع حکومت همه چیز درست میشه و خداوند فرموده سرنوشت هیچ قومی رو تغیر نمی ده مگر همه مردم اون قوم بخوان .

AFTABGARDAN گفت...

سلام به انی خورشید خانم و باقی دوستان
این کامنت فقط تبادل نظره...

1.نماد برای داستان مثل روح در بدنه انسانه که هدف نویسنده اول از همه به تفکر واداشتن خوانندست واحتمالا نویسنده به خاطر این که مورد ازار واذیت قرار نگیره داستان رو بانماد می نویسه که برای همه مفهوم واحدی روداره مثه خواب دیدن وتعبیرش. پس اگه نویسنده ای موفق شد خوانندهاش رو به فکر واداره نوشته اش ازاین جهت قابل تحسینه...

2.باید واقعیت ها رو اون طوری که هستند ببینیم واز تاریخ درس بگیریم واگه دردی هست درمونش روهم پیدا کنیم شعار دادن هرچند هم زیبا باشه مشکلی روحل نمی کنه جهاد نفس نه در همه مردم بلکه در پنجاه درصد انهاهم(با عرض پوزش وباشرمندگی)تقریبا شعاره.

3.واین مطلب قابل قبول نیست:کسانی که در مقابل خاندان پیامبر ایستادند...تصورشان این بودکه دارند ظالمین رواز بین میبرندو استناد این بنده:الاعمالََََََََََََََََُ بالنیات.اگر نیت شان این مبارزه با ظلم وستم پس گناهی برانها نیست ولی خداوند با دادن عقل به ببندگانش حجت رو بر انها تمام کرد
وخداوند گفته که هوای نفسشان آنها رابه بدی می کشاند وبه نظر من به خاطر تصورشان نبود به خاطر بخل وکینه وحسدیا ترس ازدست دادن جایگاهشان بود وامام سجاد مگه؛عملی نباشد جز بوسیله ی نیت.

4.باید جلوی ظلم ایستاد حتی اگه احتمال بدیم عده ای سوءاستفاده گر سرکار خواهند امد(که این طوری نیست واگه باشه موقتیه)چون خدا گفته که سرنوشت هیچ قوم وملتی رو عوض نمی کنه مگر اینکه مردم ان قوم بخواهندواین یه اطمینان قلبیه که خون ت جاده ظلم رو صاف نمی کنه بلکه انقلاب ها با خون شهدا ابیاری میشند

5.باز هم به تظر این بنده ی... نوع حکومت خیلی مهمه چون دولت ها صلاحیت واختیار دارن که ارادهءخودشون روبراشخاص تحمیل کنندواین دولته که حرف اخر رومیزنه وبه خاطر داشتن همین قدرته که دولت ها یک سری اصول رو وضع میکنند که دیگران چه طوری رفتار کنند.ومردم بر دین پادشاهانشان هستند.وکدام دادگاه میتواند حکومتی ستمگر را برسر جای خود بنشاند؟

6.پس بیا باهم اواز مان را سردهیم شاید قصر ظلم وستم به لزه دراید...

7.انی خانم خواهر عزیز ببخشید که من با شما اختلاف نظر دارم به خدا قصد وغرضی در کارنیست ... فقط تبادله نظره اگه یه وقتایی لغات واصطلاحاتی به کار میبرم به خاطر ناپختگی وزبان الکن منه.

ani گفت...

برای درج اظهار نظر نیازی به طلب بخشش نیست . وقتی اینطوری بنویسی کسی ندونه فکر میکنه بعد از انجام هر بحثی ما با هم قهر می کنیم یا دعوا می کنیم نه تعامل سازنده یعنی همین تو حرفت رو با دلایل و دیدگاه خودت مطرح می کنی من هم همینطور و البته همونجور که گفتی باهم اختلاف نظر داریم و این از نظر من اشکالی نداره . قرار نیست نظر همه آدما یجور باشه و همه یجور فکر کنند و همه یجور بنویسند . قرار هم نیست همه نظر هم دیگه رو قبول کنند . گذشت زمان خیلی چیزها رو ثابت می کنه و باید منتظر موند و دید . از همکاریت در درج نظرات خودم و پاسخ به اونها متشکرم .