۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

خداحافظ همین حالا!

سلام...و خداحافظ

چقدر تنبل شدم...شاید از مشغله زیاده!
حالا که به وبلاگم نگاه میکنم میبینم آخرین پست رو ماه صفر گذاشتم تقریبا اواخر پاییز...
 الان بهاره ..فصل تازگی
اما من احساس تازگی نمیکنم
حسم عوض شده...خمارم...بی می و مستی خمار شدن خنده داره
دوست دارم بنویسم اما دیگه اینجا نه
دیگه گدازه ها برام جذابیت نداره
باید کوچ کنم
مثل همیشه زندگیم..مثل همیشه روحم
باید برم از اینجا
....
میرم..اما برمیگردم توی یه خونه تازه
این آخرین پسته
خداحافظ گدازه های خورشید

۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

گره گشا.......




گره ...گره ....گره
زندگی این کلافه بهم تنیده بی سرنخ
غرقش که میشوی ،غرقت میکند...
می مانی چه کنی؟
در اوج تحیرت در روزهایی که هیچ کس یاری گرت نیست
با دستانی خالی  و سرد
ناگاه دستهایی کوچک دستهایت را میفشارد
برمیگردی..نگاه میکنی
می بینی اش
ایستاده است قدش کوتاه ست و نگاهش افسرده
در نی نی چشمانش غمی هزار ساله نهفته ست
اما درخششی اهورایی در عمق چشمان غمگینش میخکوبت میکند
بی اختیار دستانش را محکم تر میفشاری.. نامش را هنوز نمیدانی
کلافه زندگیت را میگیرد
با همان دستهای کوچک گره هایت را می گشاید..گره به گره
و غصه هایت را....
نگاهش میکنی ..اشک هایش جاریست
زمزمه ایی بر لب دارد
گوش تیز میکنی ..انگار دارد با کسی حرف میزند
نزدیکتر که میشوی ..می شنوی
از هر جمله  چند کلمه اش باباست....
گره هایت را گشاده ....کلافه ات را پیچانده
دستت میدهد ... خیس است ..از اشکهایش
میرود ..صدایش میکنی
آهای دختر نامت چیست؟
برمیگردد ...
لب باز میکند: تا قبل از دهم محرم شصت و یک هجری رقیه بنت الحسین(ع)
اما امروز فقط رقیه.... بی حسین
میشناسی اش..اینبار اشکهای توست که جاری میشود
جوابش میدهی:
نه بانو، امروز فقط بی بی رقیه خاتون گره گشا.......
تبسمی میکند....میرود
و کلاف هنوز خیس اما گشاده در دستهایت میدرخشد....

تقدیم به پیشگاه بانوی سه ساله حسین (ع).....

۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

قوانین وارونه!


والا ادم نمیدونه با این جماعتی که فکر نمیکنن و حرف میزنن چیکار باید بکنه!
شکل بدترش اینه که این ادما میرن توی دستگاه تصمیم گیری مملکت هم میشینن و هی قانون های قشنگ تصویب میکنن
امروز توی مجلس در مورد  تعطیلی هایی که در مورد آلودگی هوا انجام میشه تصمیماتی اتخاذ شد که بنده به شخصه مات موندم! قرار شده در صورت آلودگی البته اگر اون آلودگی مورد تایید آقایان قرار بگیره و اثبات بشه که آلودگی واقعا برای سلامت بشریت مضرره و لازمه حتما مداراس وادارات تعطیل بشن بعدا انوقت که همه باهم موافق بودن اعلام کنن فلان روز مثلا تعطیله!
و از اونجایی که شاهد همیشه از غیب میرسه ما امروز در اهواز با گرد و غبار شدید روبرو بودیم
و 13 درصد آلودگی بالای حد استاندارد رو فرستادیم در ریه های مبارک و تعطیل هم نشدیم در حالی که در اخبار اعلام فرمودن مدارس اهواز تعطیل شده!البته نوبت بعد از ظهر رو انگار لطف کردن تعطیل کردن در حالی که شدت آلودگی صبح بسیار بالا بود و آهنگ پس زمینه تدریس امروز ما صدای سرفه های بچه هایی بود که از بوی خاک و غبار مرتب بلند میشد!
خلاصه تق به توقی میخوره و بین تعطلینی میشه که آقایون میتونن برن شمال یا سفر یا لالا استراحت اشکال نداره تعطیل بشه
اما بچه های من باید خاک بخورن و درس بخونن چون آقایون  باید اول تایید کنن بعد ما از خاک خفه بشیم و بعد...شاید...روزی....
ای خدا به فریاد ما برس!


۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

هویت تاریخ


آقاجان،مولاجان،حسین جان.....
دلتنگم.....
شاکی ام....
شاکی از طایفه ای که روشن ترین خورشید را در اوج تلالو خویش انکار میکنند....
طایفه ای که کورند و نابینایشان را دلیل بر نیستی هست ترین هستی میدانند...
انگار این طایفه هیچ بویی از آدمیت مبرده اند...
طایفه ای که زنده ترین زنده گان را مرده میخوانند خود از چه تبارند؟؟؟؟
 اینان که آبروی بشریت را انکار میکنند و برای اثبات خویش از اساطیر دم میزنند
آیا میدانند که بزرگترین اساطیر ایران خواهان آزادی و آزاد مردی بودند ؟
و آزادمردی چیست ؟
مگر ابنکه آزاد مرد آنست که تمام داشته هایش را در مقابل اثبات حقیقت بدهد
وسر تسلیم در پیشگاه هیچ ستمگری فرود نیاورد؟
مگر حسین غیر از این بود؟
ما ایرانی هستیم ،به ایرانی بودنمان مینازیم،تاریخ ما همه هویت ماست اما......
....حسین هویت همه تاریخ است
هویت ما فقط یک نام است ...حسین
بگذارید ما را بی هویت بخوانند که ما زندگان همیشه تاریخیم

۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

استعداد....


این حرفی رو که میگن سن و سال توی شعور و فهم آدم زیاد تاثیر نداره رو من خیلی قبول دارم
این چند ساله که با رده سنی نوجوان سرو کار پیدا کردم این موضوع رو خوب برام اثبات کرده
بعضی از دانش آموزهام اینقدر خوب و باهوش هستن که با یه جمله کوچیک من سیل سئوالهایی
رو سرم جاری میکنن که گاهی به ذهن خودم هم نمیرسه!
وقتی باهم حرف میزنیم یا ازشون نظری میخوام گاهی اینقدر ایده های جالبی از ذهن های خلاقشون
تراوش میکنه که خودمم می مونم!
کم کم داشتم از این نسل جدید ناامید میشدم...نسل قبل از ما بهمون میگفتن شما بی هویت شدین حالا ما اینا رو نقد میکنیم!
ولی باور کنید میشه به این نسل جدید هم اعتماد کرد...میشه بهشون امیدوار بود...بله!

۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

زیر یه خم........


به قول یه بنده خوب خدا وقتی ناراحتی زیر یه خم ناراحتیت رو بگیر و بزنش زمین تا ملت بخندن و.....
اما بعضی وقتا واقعا نمیشه زیر یه خم یه چیزهایی رو گرفت
اونم وقتیه که مجبوری کاری رو بکنی که دوست نداری یا به خاطر کاری سرزنش میشی که اصلا به تو ربطی نداشته
یا اگر هم داشته تو کاری از دستت برنمی اومده که انجام بدی پس تسلیم شرایطت شدی
 و اونوقت به این خاطر ازت برنجند یا گله کنند و بدتر از اون سرزنشت کنن....
دنیای غریبی شده نمیدونم چرا ادمهایی که همیشه باهم در تعامل هستن و مثلا درکنار هم زندگی میکنن یا رفیقن یا همکارن
بعضی وقتا توقعاتی از ادم دارن که ادم از پسشون برنمیاد و توجیه و توضیحی هم برای این نتونستنش نداره
اما همین نشدن و نتونستن میشه مایه دلخوری و ناراحتی و قهر و غصه و خیلی چیزای دیگه
اونوقته که هرچی میخوای زیر یه خم ناراحتیت رو بگیری و بزنیش زمین جاش خودت زمین میخوری
بله........
پی نوشت:مطلب کاملا شخصیه و به کس خاصی ربط پیدا نمیکنه یه دردودل ساده وبلاگیه دوستان لطفا رنجیده خاطر نشن!

۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

می نویسم باز........

مینویسم باز
این بار نه به وسعت قلب تنهایم
بلکه به وسعت تمامی جهانی که هنوز ذره ای از ان را نشناخته ام
می نویسم ..این بار با قلبی تهی و ذهنی رها
نه خواب هایم و نه کابوس هایم را..هیچ کدام
این بار قلم را به سنگ سینه میتراشم
و به جوهری از عصاره همه آه های زمین.....
مینویسم باز....همرهم باشید