از همه پنجر ه ها دل گیرم
بیزارم.....
دل من خون همین پنجره هاست
که تو را ساکت و سرد و تنها در حصار تنگش می کشد در آغوش
و من این سو به مثال ماهی که برون مانده از آب
یا چو مرغی که گلو ببریدند
از برایت پر پروازم را می برم تا لب تیغ
تا تو حسرت مخوری....
ومرا شاد نبینی هرگز
آن زمان که نفس پنجره ها نفس گرم تو را می گیرند............
کاشکی می مردم لحظه ای که نفس گرم تو با نقش غبار برتن پنجره ها حک می شد
نیستی حال که من پنجره را بگشودم
به مثال روزی
که من و تو
از ورای شیشه
دست در دست نسیم
ازهمان فاصله بی پایان
زمزمه می کردیم
دوستت می دارم
پی نوشت:دیشب داشتم دفتر شعرم رو ورق میزدم این شعر به چشمم خورد معلوم نیست توی کدوم حال خرابم
سرودمش اما دوستش دارم .....