۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

درد...

خواب آلوده ام.....

این هوای بهار من را کشت...مست و مدهوش و بی حوصله

هوا خاک آلود است....بهار خاکی

این روزها هم میگذرد اما سخت .....

به هر بهانه ای میگذرد جز بهانه زندگی بی دغدغه....

اصلا مگر میشود زندگی کرد آن هم بی دغدغه؟؟؟

در این وانفسا دردی آزارم میدهد ....

درد لیلی بودن.....

پی نوشت: حالا نشینید فکر کنید عاشق شدم ها!!!! نه اصلا از این خبرا نیست بعدا میگم!

۵ نظر:

ناشناس گفت...

اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

درد دو روح خویشاوند ...
درد دو دیوانه ...
درد دو انسان ...
درد بودن درد ماندن درد رفتن
درد کی ،کجا و چگونه بودن چگونه مردن
آخ از اینهمه درد
و کدام چاه است که بتوان در آن فریاد کشید ؟
(( لقد خلق الانسان فی کبد )) چرا ؟

ani گفت...

خیلی دوست دارم داستانی رو که بعدا قرار تعریف کنی بشنوم . به عبارت ساده تر مثل یه خبرنگار فضول از تون می پرسم : از کی لیلی شدین ؟ چرا لیلی شدین ؟

Maryam Nia گفت...

همیشه لیلی بودی زری جونی...لیلی نام تمام دختران حواست

نت سل گفت...

پس لیلی شدی رفت....

ناشناس گفت...

عسل بانوی خودم حتی اگر لیلی واقعی
شده باشی هم مگه ایرادی داره!!!! عشق زیبایی زندگی
دوست دارم همیشه فرشته مهربون من