۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

پنجره ها....


از همه پنجر ه ها دل گیرم


بیزارم.....

دل من خون همین پنجره هاست

که تو را ساکت و سرد و تنها در حصار تنگش می کشد در آغوش

و من این سو به مثال ماهی که برون مانده از آب

یا چو مرغی که گلو ببریدند

از برایت پر پروازم را می برم تا لب تیغ

تا تو حسرت مخوری....

ومرا شاد نبینی هرگز

آن زمان که نفس پنجره ها نفس گرم تو را می گیرند............

کاشکی می مردم لحظه ای که نفس گرم تو با نقش غبار برتن پنجره ها حک می شد

نیستی حال که من پنجره را بگشودم

به مثال روزی

که من و تو

از ورای شیشه

دست در دست نسیم

ازهمان فاصله بی پایان

زمزمه می کردیم

دوستت می دارم

پی نوشت:دیشب داشتم دفتر شعرم رو ورق میزدم این شعر به چشمم خورد معلوم نیست توی کدوم حال خرابم
 سرودمش اما دوستش دارم .....



۷ نظر:

ani گفت...

می نویسی اما به رنگ سیاه
می گویی اما به رنگ تنهایی
و من
نمی خواهم تو را اینگونه ببینم
همه گاهی از سیاهی می گذریم
همه گاهی تنها می شویم
و من
نمی خواهم تو را همیشه اینگونه ببینم
حالا که هستی
زیبا ، قدرتمند و دوست داشتنی
لطفا لبخند بزن

نت سل گفت...

سفارش هم قبول می کنی؟یه شعر هم برای من بگو;)

Maryam Nia گفت...

یادم میاد که این رو برام قبلا خونده بودی.تو یکی از همون شبهای بلندی که با هم تا صبح بیدار موندیم و حرف زدیم.کاش دوباره شعر می گفتی زری جونی

ناشناس گفت...

لطفا شعرهایی را به یاد بیار
که تو حال خرابت نگفته باشی
ما خودمون همینطوری حالمون خرابه!!!!!
از لحظه های زیبای زندگیت بنویس که کم نیست
میدونی که خیلی دوست دارم عسل بانوی خودم
میخوام همیشه اون لبخند زیبات رو روی لبهات ببینم

ani گفت...

برای ناشناس
درود بر شما و انشاءالله هیچ وقت در حال خرابی نمانید و نباشید

ناشناس گفت...

کجایی تو؟ دلمون تنگید... من چند وقت دیگه میام اهواز. باید بیای ببینمت. " نت سل"

Maryam Nia گفت...

کجایی زری جونی؟
دلم برات شده یه ذره
دیگه چیزی نمونده
دارم میام