۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

مدرسه....


مدتیه که مدرسه تعطیل شده...
البته نه برای ما برای بچه ها ...دیگه صداشون نمیاد
صدای جیغ های بنفش شون ..خنده های بی دلیل و شادشون
بی انظباطی ها و شیرین کاری هاشون که تو رو یاد دوران مدرسه ات می انداخت
بعضی روزا دلم میگره..حیاط خالی مدرسه بی بچه ها لطفی نداره
دلم براشون تنگ شده ...برای اولهای شیطون ...دوم های یاغی و سوم های شلوغ.....
روزهای اول از این همه سروصدا کلافه میشدم...اما حالا دلم برای همون شیطنت ها تنگ شده
چقدر از یه کار کوچیک که براشون انجام میدادم ذوق میکردن و خوشحال میشدن
چقدر از این که مدل خودشون باهاشون حرف میزدن کیف میکردن..
فقط نمیفهمم چه دلیلی داره مدرسه بی حضور بچه ها باز باشه؟
مدرسه بی بچه ها یه ساختمان بی روح و زشته...
یاد دروان مدرسه خودمون به خیر..........

تقدیم به کودکی های تمام ناشدنیمان

اولين روز دبستان بازگرد
کودکي ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد اي خاطرات کودکي

بر سوار اسب هاي چوبکي
خاطرات کودکي زيباترند

يادگاران کهن مانا ترند
درسهاي سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهماني کوکب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است

کاکلي گنجشککي باهوش بود
فيل ناداني برايش موش بود

با وجود سوز و سرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن مي دريد

تا درون نيمکت جا مي شديم
ما پر از تصميم کبري مي شديم

پاک کن هايي ز پاکي داشتيم
يک تراش سرخ لاکي داشتيم
کيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت

گرمي دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جاروي با پا روي برگ

همکلاسيهاي من يادم کنيد
باز هم در کوچه فريادم کنيد

همکلاسيهاي درد و رنج و کار
بچه هاي جامه هاي وصله دار

بچه هاي دکه سيگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بود و تفريقي نبود

کاش مي شد باز کوچک مي شديم
لا اقل يک روز کودک مي شديم

ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچها که بودش روي دوش

اي معلم نام و هم يادت به خير
ياد درس آب و بابايت به خير

اي دبستاني ترين احساس من
بازگرد اين مشقها را خط بزن

پینوشت: نمیدونم شاعر این شعر کیه اما هر کس هست خدا حفظش کنه من رو برد به دوران بی خیالی های دیوانه وارم

۷ نظر:

ani گفت...

درست میگی مدرسه بدون دانش آموز بیشتر شبیه خانه ارواحه و خیلی خسته کنندس اما به نظر می رسه این یه چرخه کامله از بی اندازه شلوغی و سرو صدا تا بی اندازه آرامش و سکوت . من اینجا صدای پرنده ها رو هم می شنوم و دلم می خواد بعضی وقتها مشق بنویسم ( که البته این کاروهم می کنم و حسابی ورقه های تقویم روی میز رو خط خطی می کنم) بعضی وقتها کلمات مشخص و مفهوم و بعضی وقتها هم حتی برای خودم نامفهوم بعضی وقتها شعر و بعضی وقتها معر آره خواهر همینه " این نیز بگذرد "

note sol گفت...

من چرا همه دوستام اهل شعرن؟
تا سكوت نبودن بچه ها نباشه، قشنگي جيغ هاشون معلوم نمي شه

دختر حوا گفت...

دوستان عزیز:
از بحث کردن و انتقاد از همدیگه در وبلاگ این جانب خوداری فرماییدچون مجبورم اون وقت برخلاف میل باطنیم نظرات رو تایید نکنم
نظر هر کس برای من محترمه اگر نقدی هست هم بر منه از اظهار لطفتون ممنونم
منتظر تون هستم

دختر حوا گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Maryam Nia گفت...

وای زری شعر قشنگی بود
من هم خیلی وقتها دلم برای کودکی هام و مدرسه قدیمم تنگ میشه
حالا شماها تو مدرسه خالی چیکار می کنین؟

asma گفت...

are bebin ma nabashim madrese che zeshte?hala hey az daste ma benalin begin aro0m beshin bache!

Aftabgardan گفت...

سلام
1.چند شب پيش توسايت تابناك عكس هايي با عنوان "يادي از خاطرات كودكي" رو ميديدم خيلي غمگين شدم و...
نيك و نيكو،وروجك وآقاي نجار،آدامس خرسي، بينوايان،بچه ميمون هاي شيطون، خونه مادر بزرگه،علي كوچولو،گلنار،وكلي عكس ازكتب هاي دبستان(حتما يه سري بزن به سايت تابناك 24/دي/88 كدخبر81222)

2.شعر قشنگي بود ادم رو ياد دوران مدرسه، دوران رهايي وبه قول شما بي خيالي هاي ديوانه وار ميندازه.

3.ما دهه ي شصتي ها اگه الان خيلي چيز هامون باهم تفاوت داشته باشه حداقل
خاطرات كودكي مون شبيه به همه ولي نمي دونم چراياد كردن از گذشته براي من اينقدر غمگينه،غم همراه با يه احساس ديگه كه غير قابل توصيفه وخيلي هم اين احساس رو دوست دارم...