۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

تب دارم.............




تب دارم......

آنقدر که حس میکنم درونم از حرارت ذوب می شود

تب دارم.....

لهیب سوزان گنگی از چشمانم بیرون می تراود

همه جا را محو میبینم ..مانند سراب

تب دارم....

قلبم سندان داغیست که تاب هیچ کوبشی را ندارد

تب دارم....

دستانم دو کوره گداخته و پاهایم ستون هایی از آتشند

میسوزم ....

در حریق تب ...

در حریق خویش....

در حریق دل....

میدانم تو هم آتشی ..می سوزی و میسوزانی

به نگاهی ...به صدایی....به لحظه ای...

سوختنت را دیده ام....سوختنمان را دیده ام در تابستانی داغ تر از تب خویش....

دوری.... اما از لهیب تب من میسوزی....

این چه گداختن مبارکی است؟؟؟؟

 من این باهم گداختن را دوست دارم

دوست دارم ...این تب را ..این سوختن را ...این گداختن را ...و بیش از هرچیز.... تو را...
 
تب دارم.............

۳ نظر:

ناشناس گفت...

بسوز دل که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

تارا گفت...

نمیدونم چی بگم!!!

ولی واقعا خیلی قشنگ بود.

دلم نمیاد برم بیرون.....

Maryam Nia گفت...

پاشویه ام دهید
پاشویه ی
پاشویه ی
پاشویه