۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

کولی.........



کولی ام ....
بی سرزمین....
بی مقصد.....
همیشه مسافر...
آشفته و ویران....
خسته.....
خسته از خویش
دلزده.....
دلزده از همه دنیا و ما فیها....
تمام دل خوشی ام خدایست که مرا می نگرد....
اوست که می دانم همیشه هست...هیچگاه نمی رود...
قهر نمی کند....قادر مطلق است.....
تابع هیچ شرط و شرایطی نیست
هروقت بخواهم هست ...می شنود...می بیند....
همه چیز را....غصه و قصه هایم را ... شادی های اندکم را...
و فقط اوست که می داند در این ویرانکده تن چه میگذرد........
و از همه دنیایش همین مرا بس...............

۲ نظر:

ani گفت...

و خدا آفرید آدم را
اما اگر تنهایی جز برای او برازنده بود چرا حوا را خلق نمود؟
آدم ، حوا ، هابیل و قابیل و . . .
و آیا آدم غصه حوا نداشت ؟! و حوا غصه فرزندان و انسان غصه انسان...
وآیا قرار است فقط به غصه ها و خستگی های خود نگاه کنیم و دیگر هیچ ؟!.....
نمی شود از شادی دیگران شاد شد و از غم دیگران غمگین ؟

Maryam Nia گفت...

کولی ها دلبسته نمی شوند. تو کولی نیستی چون دلبسته تمام هستی ای. تو پر از زندگی ای حتا اگر قانونهاش دست و پاگیر و خسته کننده باشه